Sunday, March 06, 2005

عاشق حق رضا فطري - متولد شهرستان آذربايجانى قروه در استان كردستان



گفت و گو با عاشق حق رضا فطري - متولد شهرستان آذربايجانى قروه (در استان كردستان) در باره موسيقى تركى استان همدان-آذربايجان


براى خواندن مطالبى در باره بخشهاى آذربايجانى استان همدان٬ به وبلاگ همدان آذربايجان مراجعه كنيد


متن حاضر مصاحبه‌اي است كه توسط سعيد جلاليان با عاشق حق رضا لطفي انجام گرفته كه در روزنامه جام‌جم مورخ 17 خرداد 83 به چاپ رسيده است. عاشق حق رضا فطري از آن موسيقيدان‌هايي است كه اسرار زيادي را از هنر موسيقي در سينه دارد. او متولد 1323 روستاي تراقيه از شهرستان آذربايجانى قروه در استان كردستان است و يكي از نمايندگان موسيقي تركى منطقه همدان به شمار مي‌آيد. عاشق حق رضا در ميان علاقه‌مندان موسيقي در همدان به خان ميرزا شهرت دارد. خان ميرزا مي‌گويد: موسيقي يعني عشق، حال، جلوه. اين هنري خدايي است. در هر استان و محلي، يك موسيقي با حال و هواي مخصوص وجود دارد. موسيقي همدان گمنام است. اين موسيقي بسيار به ياد ماندني است و من در حد توانم خواسته‌ام آن را معرفي كنم.

دو نكته: بخشهاى تركى استان همدان جزء آذربايجان جنوبى اند٬ موسيقى تركى همدان هم به همين اعتبار شاخه اى از موسيقى آذربايجانى و در مقياس وسيعتر موسيقى خلق ترك در ايران است. نكته ديگر آنكه تركان استان همدان اقليت نبوده اكثريت جمعيتى اين استان را تشكيل مىدهند.
-------------------------------------------------------------


*موسيقي اين منطقه از كي و كجا شروع شده است؟
در قديم استاداني داشتيم كه سينه به سينه، اين شعرها و موسيقي‌ها را به صورت‌هاي مختلفي به امروز رسانده‌اند، ولي متاسفانه مكتوب نشده است. اين موسيقي در مجالس نواخته مي‌شده و بسيار باحال و شور بوده است و مي‌دانيم به هنري كه انسان را به درجات بالا مي‌برد موسيقي گفته مي‌شود، نه به هر صدا و نغمه‌اي. موسيقي همدان داراي چند نوع آهنگ است، كه اگر كسي آن را به صورت كتاب نت درآورد يا ضبط كند، در اكثر جاهاي ايران مورد پسند واقع مي‌شود. زبان موسيقي ما تركي است. حتي غير ترك زبانها هم مي‌توانند از اين موسيقي لذت ببرندو...


*اين موسيقي كه شما از آن صحبت مي‌كنيد، نزد چه كساني محفوظ است؟
هنرمندان بسياري در روستاهاي مختلف همدان بوده و هستند، كه راوي اين نوع موسيقي‌اند. البته تعدادي هم فقط به دليل كسب درآمد به سوي هنر رو آورده‌اند، كه هرچند اين كارشان نمي‌تواند خيلي بد باشد اما موسيقي محملي است براي عروج و فرا رفتن از روزمرگي‌ها. در يك شعر تركي زبان شاعر مي‌گويد: موسيقي براي اهل علم معشوق است. اثر ناله ني براي عارف، ارزش جان دارد، وقتي مضراب به تار مي‌خورد، پرده غم بسته مي‌شود. در قديم عاشقهاي آذربايجان وقتي مي‌خواستند امتحان بدهند، به اطراف همدان مي‌آمدند و شعرها و موسيقي‌شان را نزد عاشقهاي اين محل تكميل مي‌كردند. آنها در اصل براي طي دوره معرفتي به همدان مي‌آمدند


*اگر موسيقي همدان و موسيقي تركي آذربايجان اين همه با هم نسبت دارند، پس چطور است كه موسيقي همدان ثبت نشده، ولي موسيقي آذربايجان جاي خودش را در ميان جامعه باز كرده و معرفي شده است؟
همدان در مكاني قرار گرفته كه زبان مناطق شهري‌اش، فارسي است. در مناطقي تركي صحبت مي‌كنند. در طرف ديگر كرد هستند و در بعضي شهرستان‌هايش هم لري حرف مي‌زنند. در اين استان ما چهار زبان داريم اين تنوع در شهرهاي ديگر كمتر است.


*داستان روايي شما به زبان فارسي هم نقل مي‌شود؟
اگر كسي بخواهد، ما لابه‌لاي شعر اصلي ترجمه فارسي آن را هم بيان‌ مي‌كنيم؛ ولي اصالتا موسيقي تركي همدان شعر فارسي ندارد... شهرهايي مثل تبريز كلا ترك زبان هستند. براي خودشان نت دارند، ولي در همدان چون تركها در اقليت‌ هستند، موسيقي عاشقي اين منطقه در كل كشور مطرح نشده است.


*آيا نياز است روي موسيقي تركي همدان كار شود، يا اين كه موسيقي ثبت شده آذربايجان مي‌تواند روايت‌گر موسيقي تركي همدان نيز باشد و آن را در طول تاريخ زنده نگه دارد؟
اگر روي موسيقي تركي همدان كار و اين موسيقي معرفي شود، اتفاق جالبي خواهد افتاد و خودش مي‌تواند يك شاخه بخصوص ايجاد كند، ولي تا به حال اين‌كار انجام نشده است. توجه كنيد كه موسيقي منطقه آذربايجان اكثرا ملودي‌هاي شادي دارد. ساز اصلي آنها قپوز يا چگور است و از تار فارسي استفاده نمي‌كنند اگر بخواهند تار داشته باشند، از تار قفقازي بهره ‌مي‌گيرند. آنها حنجره‌هايي دارند كه با كوكهاي بالا راحت‌تر مي‌خوانند، ولي وقتي به موسيقي تركي همدان مي‌رسيم، از تار فارسي يا به عبارتي تار شيرازي هم استفاده مي‌شود. آهنگهاي همدان ملايم‌تر مي‌شود و در موسيقي همدان به نوعي معرفت مي‌رسيم؛ مثلا در داستان ((غريب)) گفته مي‌شود، غريب به همدان رفت و ديگر نيامد و خبري از او نشد در آهنگها و روايت‌هاي همدان نقش عرفان‌ پررنگ‌تر مي‌ِشود.


*از چه سالي به سوي موسيقي كشيده شديد؟
از موقعي كه در روستا بودم. ما در روستاي تراقيه كه نزديك قروه است، زندگي‌ مي‌كرديم و زبان ما، هم تركي است و هم كردي. از آن موقع، علاقه به لري و فارسي هم داشتم، آنجا هنرمندان به روستاي ما مي‌آمدند و مجالس شادي داشتند. اين هنرمندان شبها مراسم‌شان را برگزار مي‌كردند. وقتي مي‌ديدم كسي چگور مي‌زند و مي‌خواند، آن زمان بچه‌ها را به مجلس بزرگ‌ترها راه نمي‌دادند. به دليل عشق و علاقه به موسيقي، جانم براي ساز و آواز آنها در‌مي‌آمد. مرا به داخل راه نمي‌دادند. به دليل عشق و علاقه به موسيقي، جانم براي ساز و آواز آنها در‌مي‌آمد. مرا به داخل راه نمي‌دادند و اذيتم مي‌كردند. من براي گوش دادن به موسيقي مي‌رفتم بيرون و گوشم را به شيشه پنجره مي‌چسباندم، تا شعرها و نغمه‌هاي عاشق‌ها را ياد بگيرم. عاشقهاي قديمي طوري اجرا مي‌كردند كه حرفهايشان در مردم اثر مي‌كرد. آنها از داستانهاي ((كرم واصلي)) مي خواندند، از ((شاه اسماعيل و پري خانم))، ((ممد و پري)) يا ((سيد و پري)) و ...مثلا ((كرم واصلي)) را شاعر به گونه‌اي به نظم ‌مي‌كشد كه عاشقهاي آن به هم نمي‌رسند. البته داستاني طولاني دارد و قدمتش زياد است. ((كرم)) كسي بوده كه معشوقش، خداوند را، در جلوه‌ ((اصلي)) مي‌ديد، نه اين كه عاشق خود ((اصلي)) باشد. راوي‌ها و عاشقها از ابتدا تا انتهاي داستان را مي‌خواندند و ساز مي‌زدند. ((بش بند)) (پنج بيت) هايي خوانده ‌مي‌شود و لا‌به‌لاي آن به شكل داستان سرايي و نثر توضيح ‌مي‌دهند.


*بالاخره آموزش و فراگيري شما از همان موقع شروع شد؟ از پشت پنجره؟
بله، عرض كردم كه من نواها و شعرهاي آن عاشقها را از لا‌به‌لاي درز پنجره ‌مي‌شنيدم. خوب گوش مي‌كردم و آخر شب وقتي مي‌خواستم بخوابم از اول داستان شروع مي‌كردم و آخر شب وقتي مي‌خواستم بخوابم از اول داستان شروع مي‌كردم. همه شعرها را مرور مي‌كردم و همه آوازهايش را مي‌خواندم


*كسي در ميان خانواده شما موسيقي كار نمي‌كرد؟
در خانواده ما همه صداي خوبي داشتند. برادر من صداي گيرايي دارد و نيز پدرم كه مشهدي‌علي ميرزا بود. آن موقع مردم روستاها به تعزيه خيلي علاقه داشتند. پدر من تعزيه خوان بود. وقتي شروع مي‌كرد به خواندن، مردم ناخودآگاه مي‌گريستند. من هم صدايم را از او به ارث برده‌ام. خيلي سختي مي‌كشيدم، چون هر هنرمندي كه به روستاي ما مي‌آمد، فورا مي‌رفتم پشت پنجره مي‌نشستم و موسيقي گوش مي‌دادم. با اين روش خيلي داستان‌ها را حفظ شدم. قسمت‌هايي را هم كه خوب متوجه نمي‌شدم، از ديگران مي‌پرسيدم و به ذهن مي‌سپردم و به ذهن مي‌سپردم، تا اين كه به مكتب رفتم و با سواد شدم، آن وقت اين داستان‌ها را به روي كاغذ آوردم.


*در روستاي شما راديو بود؟ چون شنيدن موسيقي رايج در راديو هم مي‌توانست تاثيرگذار باشد.
ما راديو نداشتيم. تا سن ده، دوازده سالگي در روستا، ما فقط جعبه آواز داشتيم. بعد يك گرامافون تپاز راديو دار آوردند. مردم جمع ‌مي‌شدند و اخبار مملكت را با آن گوش مي‌دادند. حدود 18 ،19ساله بودم كه اولين تلويزيون را به روستا بردم و مردم از آن استفاده‌ مي‌كردند.


*چطور شد كه به صورت حرفه‌اي شروع كرديد؟
خيلي علاقه‌مند بودم، ولي خانواده و اقوامم با خواندن و ساز زدن من بشدت مخالف بودند و رضايت نمي‌دادند. از چوبهاي زردآلو چگور درست مي‌كردم. با سيم بكسل و يا سيم تور كاه‌بندي و ... سيم ساز درست مي‌كردم. سازم را هميشه قايم مي‌كردم، كه كسي آن را نبيند. حدود ده دوازده بار ساز ساختم، اما همه را يكي پس از ديگري شكستند. ما كشاورز بوديم. گاو و گوسفند داشتيم، يك روز گاو ما يكي از اين سيمها را خورد و مجبور شديم سرش را ببريم. من گوشت آن را به روستاهاي اطراف بردم كه بفروشم. وقتي به روستاي كروه حصاري رفتم، ديدم عاشقي به نام عاشق مرادي ساز مي‌زند و آواز مي‌خواند.تقريبا 17-18 ساله بودم. رفتم و من هم جلوي در آن خانه شروع به آواز خواندن كردم. از صداي من خيلي خوشش آمد. چون صداي خودش خيلي خوب نبود. بالاخره گفتم اين سازت را به من بفروش، اما قبول نكرد. ناچار تمام گوشتها را به او دادم و سازش را با التماس خريدم. آمدم و آن را در تاقچه منزل پنهان كردم. شب كه شد، چراغها را يكي يكي خاموش كردم و شروع كردم به زدن. صداي سازم را شنيده بودند، فردا آمدند و چگورم را كه داخل اجاق بخاري قايم كرده بودم، پيدا كردند و شكستند.


تا اين كه آخرش بعد از خدمت سربازي مستقل شدم. آن روزها نجاري هم بلد بودم. يك روز براي نجاري رفته بودم منزل يك نفر كه ديدم در خانه چگور دارد. گفتم آن را نمي‌فروشي؟ گفت چرا مي‌فروشم. من هم در عوض درست كردن چند تا پنجره چگورش را گرفتم. از آن موقع شروع به كار حرفه‌اي كردم، چون ديگر كسي مزاحم من نمي‌شد. در آن شرايط ديدم بدون استاد نمي‌توانم درست كار كنم. رفتم پيش عاشق حسين و عاشق اميرعلي كه از آدمهاي معتبر بودند. براي عاشق امير علي يونجه مي‌چيدم و او هم شبها به خانه ما مي‌آمد و به من چگور ياد مي‌داد. عاشقي بود به نام عاشق اسد كه از او هم خيلي ياد گرفتم. عاشق ممدخان خيلي از روستاي ما فاصله داشت، اما به خاطر يادگيري مطالبش با او هم كار كردم، تا اين كه يك نفر به نام صحبت‌الله طاهري به روستا آمد كه بر خلاف بقيه تار مي‌زد و موسيقي عاشقي را با اين ساز اجرا مي‌كرد. از آن زمان عاشق تار شدم، چون تا آن‌ موقع تار نديده بودم و خودم هم فقط نوازندگي با چگور را بلد بودم.


*اين آقاي طاهري تار فارسي مي‌زد؟
بله، ولي همان موسيقي تركي را روي آن اجرا مي‌كرد. طاقت نياوردم و وقتي مجلس تمام شد، رفتم و با صحبت‌الله حرف زدم و با زور و زحمت تارش را خريدم. اولش نمي‌فروخت، اما من او را راضي كردم كه اين كار را انجام دهد. تار را آوردم خانه و خيلي سعي كردم با آن آهنگ بزنم، اما نشد.
ديدم اين طور نمي‌شود. خانه و زندگي‌ام را جمع كردم و رفتم تهران. خدا رحمتش كند. استادي به نام اميري بود كه تار مي‌زد. البته اولش نزد استاد فرهنگ شريف كار كردم. بعد از مدتي ديدم برايم سخت است، چون من كارخانه مي‌رفتم و كار مي‌كردم و كلاس استاد فرهنگ شريف به من دور بود، رفتم و استاد اميري را پيدا كردم. خدا بيامرز، بعد از انقلاب در بمباران شهيد شد.
انسان بسيار خوب و ارزشمندي بود. موسيقي سنتي را پيش ايشان ياد گرفتم. كمي هم نت كار كردم. بعد از انقلاب به همدان برگشتم. شهرهايي مثل تبريز كلا ترك زبان هستند. براي خودشان نت دارند، ولي در همدان چون تركها در اقليت ‌هستند، موسيقي عاشقي اين منطقه در كل كشور مطرح نشده است


*بعد از اين كه به شهر همدان آمديد، وضع موسيقي چگونه بود؟
هرچه گشتم، فقط استاد جمالي را پيدا كردم. مدتي با او كار كردم. بعد گرفتاري اجازه نداد، تا اين كه نشستم و آهنگهاي محلي را كه ياد گرفته بودم، روي تار كار كردم. ديدم فقط صحبت طاهري است كه تار مي‌زند و ديگران نمي‌توانند موسيقي محلي را با تار بيان كنند. من هم شروع به كار كردم و با تار آهنگهاي عاشقي را تمرين كردم


*اين آهنگها چند تا هستند؟
آهنگهايي كه مختص و داراي اسم باشند، 12 تاست، ولي به چگونگي اجراي آن روايت بستگي دارد. مي‌شود هر روايت را هر چقدر كه بتواني ادامه بدهي، چون آهنگها به صورت بش بند(پنج بيتي) است و هر بش بند داراي آهنگ مخصوص خود است. اين بش بندها تقريبا به صورت غزل است و شاعر تخلص خودش را در بيت پنجم مي‌آورد. اگر بخواهيم از روي اصل اجرا كنيم، 12 آهنگ است، ولي مي‌توانيم آنها را بسط دهيم، تكرار كنيم و با اضافاتي به هم وصل كنيم.


*نسبت اين آهنگها با سيستم دستگاهي و موسيقي سنتي چگونه است؟
بيشتر حالت دشتي، شور و ابوعطا دارد. چهار گاه هم داريم، ولي بيشتر شور است. البته آهنگهاي محلي اين منطقه در چند تا پرده بيشتر نمي‌گردد. اما موسيقي سنتي در پرده‌هاي زيادي چرخش دارد.


*تا به حال موسيقي‌اي را كه در ذهن داريد، به كسي هم انتقال داده‌ايد؟ به عبارتي، شاگرد تربيت كرده‌ايد؟
تا آنجا كه توانسته‌ام، ياد داده‌ام؛ مخصوصا به بچه‌ها و خواهر زاده‌هايم و ديگران. جمع مي‌شديم دور هم و كار مي‌كرديم.


*موسيقي عاشقي را چطور؟
تا آنجا كه خواسته‌اند، ياد داده‌ام؛ مخصوصا پسرهايم مصطفي و مرتضي را كه حتي خيلي بالاتر از من هستند.


*شما روايت‌هاي عاشقي را ضبط كرده‌ايد كه ماندگار بماند؟
ضبط شده، ولي نه به صورت مدون.


*چرا؟
مي‌گويند مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد. وقتي كسي تشنه نيست، دنبال آب نمي‌رود. مشغله زندگي به گونه‌اي است كه همه مردم درگيرند، والا من مي‌توانستم اين داستان‌ها را به صورت كتاب، نوار و ويديو ارائه دهم. الان هم مي‌شود، ولي مشغله نمي‌گذارد. حامي هم وجود ندارد و طالب كم دارد. پس عملا نمي‌شود. قدر اين هنرمندان را نمي‌دانند. دست هنرمند را كسي نمي‌گيرد كه رشد كند. كسي به سراغ آدم نمي‌آيد. من مي‌توانم به چهار زبان، چهار نوع موسيقي براي مردم ارائه دهم. اكثر برنامه‌هاي من در شهرهاي مختلف با استقبال روبه‌رو شده است. منظورم خودنمايي نيست. مي‌خواهم بگويم كه همه بدانند بچه من كه 22 سال سن دارد دف ، تار و تنبور مي‌زند. در آموزشگاه‌ها تدريس مي‌كند، اما از ارشاد آمده‌اند و جلوي كارش را گرفته‌اند و مي‌گويند چون از 25 سال كمتر است، نبايد تدريس كند و مجوز نمي‌دهند. يكي هست كه در 7 سالگي هم مطلب براي آموزش دارد. يك نفر هم پيدا مي‌شود كه در 70 سالگي چيزي براي آموزش ندارد.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home